تـو کـه کوتاه و طلایی بکنی موها را
مـنِ شاعر بـه چـه تشبیه کنم یلدا را؟
مثل یک کودک مبهوت کـه وادار شود
تا بـه نقاشیاش آبی نکشد دریا را
حرف را می شود از حنجره بلعید و نگفت
وای اگر چشم بخواند غمِ ناپیدا را
عطر تـو شعر بلندی اسـت رها در همه ی سو
کاش یک باد بـه کشفت برساند مـا را
بازهم از تـو نوشتم بدنم میلرزد
مـن نفس میزنم و پیرهنم میلرزد
آمدم فال بگیرم مثلاً یلدا بود
شعری آمد کـه همه ی جان و تنم میلرزد
بعد تـو یاس خزان کرد قناریها مُرد
بغض را میخورم اما دهنم میلرزد…
پاییز کشید آهی، در مزرعه بلوا شد
موهات بهم خوردند، کم کم گرهها واشد…
رفتی و هر از گاهی پاییز کشید آهی
روزم شب یلدا شد، شب روز مبادا شد
هی یاد تـو افتادم چشمم کـه بـه ماه افتاد
پس خیره بـه او ماندم، آن قدر کـه فردا شد
تـو پر، همه ی دنیا پر، چشمان غزلها تر
هی ـ یک مـن بی تـو ـ در، آیینه تماشا شد
خندیدم و با تردید آیینه بـه مـن خندید
یک سنگ بـه دستم دید، در آینه بلوا شد…
بیشتر بخوانید:
تـو کـه کوتاه و طلایی بکنی موها را
مـنِ شاعر بـه چـه تشبیه کنم یلدا را؟
مثل یک کودک مبهوت کـه وادار شود
تا بـه نقاشیاش آبی نکشد دریا را
حرف را می شود از حنجره بلعید و نگفت
وای اگر چشم بخواند غمِ ناپیدا را
عطر تـو شعر بلندی اسـت رها در همه ی سو
کاش یک باد بـه کشفت برساند مـا را
بازهم از تـو نوشتم بدنم میلرزد
مـن نفس میزنم و پیرهنم میلرزد
آمدم فال بگیرم مثلاً یلدا بود
شعری آمد کـه همه ی جان و تنم میلرزد
بعد تـو یاس خزان کرد قناریها مُرد
بغض را میخورم اما دهنم میلرزد…
پاییز کشید آهی، در مزرعه بلوا شد
موهات بهم خوردند، کم کم گرهها واشد…
رفتی و هر از گاهی پاییز کشید آهی
روزم شب یلدا شد، شب روز مبادا شد
هی یاد تـو افتادم چشمم کـه بـه ماه افتاد
پس خیره بـه او ماندم، آن قدر کـه فردا شد
تـو پر، همه ی دنیا پر، چشمان غزلها تر
هی ـ یک مـن بی تـو ـ در، آیینه تماشا شد
خندیدم و با تردید آیینه بـه مـن خندید
یک سنگ بـه دستم دید، در آینه بلوا شد…
بیشتر بخوانید: